۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

طالقان پس از ظهور اسلام

پس از پیدایش اسلام و سقوط ساسانیان که سرتاسر ایران رااز رود فرات تا رود جیحون از خلیج فارس تا قفقاز و دربند بدست اعراب افتاد، در رشته کوه البرز مردمانی که عمده ایشان دیلمیان و تپوریان بودند اعراب را به سرزمین خود راه نداده و استقلال خود را حفظ کردند. اما تپوریان با آنکه به جهت وسعت و جمعیت از دیلمیان نیرومندتر بودند با اعراب پیمان آشتی بسته ، ترک جنگ گفتند اما دیلمان بر خلاف تپوریان در دشمنی با اعراب سخت ایستادگی نمودند و بدین اکتفا نکرده در کوهستان خود آزاد زندگی کنند بلکه در فرصتهای مناسب بر اعراب تاخته و از کشتار آنها دریغ نداشتند. نخستین جنگ دیلمان با تازیان به روایت معروف در سال 22 هجری بود. در این وقت دیلمان پادشاه یا سرداری به نام " موتا " داشتند. از کوهستان خود پایین آمده و در وسعتی (دشت میانه قزوین و همدان) با پیش قراولان تازی پیوسته زدوخورد می کردند. در این میان آذربایگان و مردم ری نامه به دیلمان نوشته از آن دو شهر نیز از هر یک سپاهی به دیلمان پیوست که همدست و یکجا حمله ای به تازیان کرده تا مرزو بوم خود را از خطر و تهدیدات آن گروه ایمن و آسوده نمایند. سردار سپاه آذربایگان اسفندیار ، برادر رستم سپهسالار معروف ایران بودکه چندی پیش در جنگ قادسیه به دست تازیان کشته شده بود و سردار ری فرخان زیبندی یکی از بزرگان آن شهر بود. لیکن سپهسالاری همه این لشکر و فرماندی جنگ به عهده موتا پیشوای دیلمان بود. نعیم بن مقرن ، امیر تازیان در همدان چون آمادگی دیلمان و گرد آمدن این لشکرها را شنید ، سخت بترسید و خبر به مدینه برای خلیفه عمر فرستاد و چون موتا با آن لشکر انبوه آهنگ جانب تازیان کرد نعیم نیز از همدان بیرون تاخت و در "واجرود " که جایی بود میان آن شهر و قزوین لشکر بهم رسیدندو رزم سختی روی داد. طبری می گوید این جنگ در سختی از جنگ معروف نهاوند و دیگر جنگهای بزرگ کمتر نبود. در این جنگ از ایرانیان چندان کشته شد که بیرون از شمار و اندازه بود یکی از کشتگان خود موتا و گویا پس از کشته شدن وی بود که سپاه ایران تاب ایستادگی نیاورده به یکباره پراکنده شدند و هر دسته راه ولایت خود پیش گرفت .دژ قزوین پس از چند بار زد و خورد بین اعراب و ایرانیان سرانجام در زمان خلافت عثمان فتح و به عنوان پایگاهی نیرومند و یک شهر مرزی یا " ثغر " مورد توجه اعراب قرار می گیرد تا بتوان برای حمله به دیلم و سرکوب شورشهای منطقه از آن بهره بجویند. بدین سان تا اواخر قرن سوم میان دیلمیان و مسلمانان زد و خورد و جنگ برقرار بود و بیش از دویست و پنجاه سال طول کشید. اعراب و دستگاه خلافت برای آنکه بتوانند بر سراسر ناحیه دیلم دست یابند به منظور تقویت نیروی خود در قزوین دست به تبلیغات علیه دیلمان زدند و می کوشیدند تا با ساختن و پرداختن احادیث بیشمار موقع و منزلتی خاص برای قزوین و کسانی که در آن علیه دیلمیان می جنگید ، قائل شوند. یکی از احادیث که در کتاب تدوین رافعی آمده به نقل از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی چنین است : رسول خدا (ص) فرمود : خداوند برادران مرا به قزوین بیامورزد ، گفتم این برادران شما کیانند ؟ فرمود : قزوین دری است از درهای بهشت با دیلم جنگ می کنند شهدا در آنجا مانند شهدای بدرند. " احمد بن یحیی البلاذری در کتاب فتوح البلدان از سرداران اسلام نام می برد که برای جنگ با دیلمان از طرف خلیفه مسلمانان مامور شده بودند از آن جمله اند : " چون مغیره بن شعبه والی کوفه شد ، براء بن عازب را به قزوین و براء را فرمان داد که با اهل قزوین جنگ کند و اگر به یاری خداوند فتح کرد از آن جای به جنگ دیلمان رود. براء با دیلمان چندان جنگید تا غنیمت و باج پرداختند، سپس به گیلان و ببر و طیلسان لشگر کشید " . و هچینی سعدبن ابی وقاص که والی کوفه در سال 25 بود به ری آمد به تاخت و تاز دیلمان رفت ولید بن عقبه در زمان خلیفه ، عثمان والی کوفه بود از جانب قزوین به دیلمان تاخت و آذربایجان گیلان ،موقان و ببر و طیلسان را از نوفتح کرد و (باز به کوفه) بازگشت. " سعیدبن العاص امارت کوفه داشت باز به جنگ دیلمان آمد. وی قزوین را شهری استوار و آبادگردانید. قزوین آخر حدی بود که سپاهیان کوفه در اختیار داشتند و ایشان بناهای خویش در آن ساختند " . " احمدبن ابراهیم دورقی ، از خلف بن تمیم ، از رائده بن قدامه ، از اسماعیل و او از مره همدانی روایت می کند که علی بن ابی طالب رضی الله عنه پیروان خویش را می گفت :" از شما هرکس از جنگ با معاویه کراهت دارد عطا خود بستاند و به جنگ دیلمان رود. هم او می گوید چهار هزار یا پنج هزار مرد از جنگ معاویه روی بگرداندند و من یکی از آنان بودم ، ما همه عطاء خود گرفتیم و به دیلم شدیم ". ابن واضح یعقوبی در شرح دوران ابوجعفر منصور عباسی در کتاب خود می نویسد :" مردم طالقان شورش نمودند پس عمر بن علاء را بر سر آنان فرستاد و او طالقان و دنباوند و دیلمان را فتح کردو از دیلم اسیران بسیار گرفت ، سپس رهسپار طبرستان شد و پیوسته در خلافت منصور در آنجا اقامت داشت.. نخستین علومی که رابطه با دیلمیان پیدا کرد " یحیی بن عبدالله " از نوادگان امام حسن بن علی و برادر نفس زکیه بود که در سال 175 هجری قمری در زمان خلیفه هارون الرشید به دیلمستان پناه آورد و در آنجا بیرق خروج و دعوت برافراشت . دو برادر یحیی بنامهای محمد و ابراهیم در زمان منصور یکی در مدینه و دیگری در بصره خروج کرده و هر دو کشته شده بودند ، منصور ، عبداله پدر یحیی ، را با ند تن از عموهایش در زندان با شکنجه کشته بود. محمدبن جریر طبری در کتاب خود در سخن از خبر قیام یحیی بن عبداله و عاقبت کار وی در شرح حوادثی که به سال صد وهفتاد و ششم رخ داده می نویسد: " آاز کار یحیی بن عبداله از آنجا بود که وی در دیلم قیام کردو شوکتش بالا گرفت و کارش نیرو گرفت و مردمان از شهرها و ولایات بدو گراییدند و رشید از این بابن سخت آشفته شد چنانکه در آن روز نبیذ نمی نوشید پس فضل بن یحیی را با پنجاه هزار کس بسوی او فرستاد .سرداران بزرگ و عاملان ولایت جبال و ری و گرگان و طبرستان و قومس و دنباوند و رویان نیز با وی بودند و فضل در طالقان و دستبی فرود آمد در محلی بنام اشب که بسیار سرد و پر برف فضل در آناج بماند و نامه های وی پیوسته به یحیی می رسید به فرمانروایی دیلم نیز نوشته هزار هزار درم برای او معین کرد که کمک کند تا یحیی به نزد وی آید و مال را برای فرمانروایی دیلم ببردند. یحیی پذیرفت که صلح کند و همراه فضل برود به شرط آنکه رشید به خط خویش از روی نسخه ای که یحیی به نزد او می فرستد امانی برای وی بنویسد. شرح مختصر طبری بدین ترتیب است که یحیی امان نامه را دریافت داشته و با فضل متفقا عازم بغداد شدند در ابتدا یحیی بن عبداله در منزل یحیی بن خالد سکونت گزید پس مدتی هارون یحیی علوی را به حبس انداخت و به جعفر برمکی که مامور نگاهبانی وی بود امر کرد ، او را بکشد. محبوس به جعفر گفت مردی چون تو با قسم هایی که خورده چگونه می خواهی مرا بکشی. جعفر متاثر شد و او را آزاد کرد. یحیی بن عبداله را به مامن مطمئنی فرستادفضل بن ربیع از این ماجرا اطلاع یافت و خلیفه را نیز واقف ساخت . خلیفه از جعفر پرسید که محبوس در چه حال است. جعفرآنچه کرده بود گفت و هارون غیظ نمود و در ظاهر رفتار او را تایید نمود ولی در خفا فرستاد تا مامن یحیی را کشف کنند. یحیی بن عبداله را دستگیر کردند و به بصره فرستادند و در آنجا او را کشتند.هارون چون از این بابت آسوده خاطر شد علیه برمکیان شروع به اقدام نمود. در اواخر قرن دوم هجری ، خاندان " جستان " به عنوان پادشاهان دیلم در تاریخ اسلام و ایران آشکار می گردند و از این زمان تا اوایل قرن چهارم نام هفت تن از پتدشاهان این خاندان در دست است . در سال 250 که داعی کبیر حسن بن ریدی علوی در مازندران خروج کرد . وهسودان پسر جستان نیز که پادشاه دیلمان بود ، بیعت او را پذیرفت . ولی سال دیگر وهسودان معلوم نیست به چه سببی از داعی برگشت و در همان سال وهسودان وفات یافت . معروفترین پادشاه جستانی پسروهسودان ، جستان است ( جستان سوم ) و نزدیک پنجاه سال فرمانروایی کرد و باداعی کبیر جانشین او بیعت داشت. جستان با کمک علویان ری را تاراج نمود. مردم ری ناگزیربر دو هزار درهم به علویان و جستانیان داده صلح کردند. جستان احمد بن عیسی را در آنجا گذارده خویشتن با کوکبی آهنگ قزوین کردند. چنانچه مشاهده می کنید علویان این مخالفان سرسخت خلافت عباسی ، مناطق کوهستانی طالقان و اطراف آن و بطور کلی دیلمان را مامن مناسبی برای مخالفت یافته بودند و با تبعیت با آل جستان به حملات خود به ری و قزوین اسباب خشم عباسیان را فراهم نموده بودند . طبری در سال 259 هجوم دیگر جستان بر قزوین و جنگ او با محمد بن فضل قزوینی و شکست جستان را می نگارد. در سال 260 هجری قمری طبری جنگ داعی را با یعقوب لیث صفاری به رشته تحریر در آورده و می گوید :جستان از یاران داعی به شمار می رفت و پیداست که او در تبعیت خود با داعی تا آخر پایدار و استوار بوده است. در سال 270 هجری قمری داعی کبیر بدرود گفته برادرش محمدبه نام داعی صغیر جانشین او شد. جستان بیعت محمد را نیز نپذیرفت. ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان ، رویان و مازندران در ذکر حکومت داعی صغیر ( در سال سال 276 هجری قمری ) مطالب سودمندی راجع به طالقان نوشته و راجع به فتح قلعه گیله کیا طالقان می نویسد : " آنکه داعی محمد با اصفهبد قارن بد بود. اصفهبد رستم به امیر خراسان پیوست . امیر خراسان " رافع بن هرثمه " ب.د. او را با لشکر خراسان به مازندران می آورد و داعی اقمت نتوانست نمود. آمل را بگذاشت و به کچور رفت و کچور را حصاری قوی کرد. رافع در عقب او به کچور آمد. داعی بگریخت و به دیلمستان رفت. رافع چهار ماه در کجور بماند. و کار مردم رویان سخت شد و اصفهبد رستم با رافع بود و داعی لشکر دیلمستان را جمع کرد و مردم کلار را دعوت نمود ، اجابت کردند و به چالوس آمد و نایب رافع را بگرفت . رافع اصفهبد پادوسیان را به ساحل دریای بنفشه گون بداشت و خود به اهلم رفت . چون کار به اصفهبدان تنگ شد ، رافع از اهلم بازگشت به دهی که خراج می خوانند به چهار فرسخس چالوس فرود آمد. داعی بگریخت و به وازه کوه . رافع به لنکا فرود آمد و اموال بسیار از مردم آن دیار به مصادره بستاند . از آنجا به طالقان رفت و آن ملک را خراب کرد و غله بسوزاند و مدتی در طالقان مکث نمود و قلعه گیله کیا را به قهر و غلبه بستاند. تاجستان بن هسودان که حاکم دیلمان بود با او عهد گرفت که داعی را مدد نکند. بر این قرار کردند ورافع به قزوین رفت ." شاید رافع از معدود دشمنان بود که با دیلمان درون خانه آنان جنگید با جنگ از این سوی تا آن سوی آن را در نوردید پس از آنکه محمدبن زی د داعی (270-287 هجری قمری ) در جنگ با امیر سامانی کشته شد و سرانجام سر او را به بخارا پیش امیر اسماعیل سامانی فرستاندند ، مدت 13 سال طبرستان در دست فرمانبرداران سامانیان بود .سپس داعی حسن بن علی ، معروف به ناصر کبیر، ( از نوادگان امام زین العابدین ) سامانیان را در طبرستان مغلوب ساخت . جستان که با ناصر بیعت نمود و به یاری او شتافته به خون خواهی محمدبن زید ، سامانیان را شکست داد. ناصر کبیر در سال 290 هجری قمری چون با جستان به دیدر آنجا به ارشاد و نشر اسلام در میان دیلمان و گیلان پرداخت و چون خود شیعه زیدی بود و یکی از دانشمندان و مولفان زیدی محسوب می گشت به ترویج زیدیه پرداخت . دعوت ناصر پیشرفت کرده و انبوهی از دیلمیان و گیلانیها اسلام و مذهب زیدی را پذیرفتند. ناصر کبیر در سال 301 هجری قمری با گروه انبوه خود دژ باستان چالوس را که در زمان سامانیان در برابر دیلمیان ساخلو گاه بود ، ویران کرده . قدر مسلم این است که مردم طالقان پس از سال 290 هجری قمری مذهب زیدی داشته و تحت تاثیر ناصر کبیر اسلام در این خطه نیز رواج یافت . پس از آنکه علویان گیلان و طبرستان رو به ضعف نهادند ، بعضی از سرداران ایشان که یکی لیلی بن نعمان و دیگری ماکان بن کاکی و اسفاربن شیرویه و مرداویچ پسر زیاد و علی بویه نام داشتند ، هریک قدرتی یافته در ناحیه ای حکومت کردند. اسفار پسر شیرویه از گماشتگان ماکان شمرده می شد و سپس خود به حکومت برخاست و گرگان و طبرستان را با قسمتی از عراق بگرفت . در میان سرداران اسفار مردی دیلمی به نام مرداویچ پسر زیاد بود. وی خود را از نژاد پادشاهان قدیم می دانست . نخست مخدوم خود اسفار را در کوههای طالقان کشت. میرسید ظهیرالدین مرعشی در کتاب خود در این باره می نویسد: " اسفار از ری به قزوین رفت که اهالی قزوین غوغا کرده می خواستند او را نپذیرند ، بدین سبب بسیاری را بکشت و شهر و ولایت قزوین را خراب کرد و آن وقت میان مرداویچ و اسفار سخن در میان آمد تا مرداویچ بیعت از مردم بستاند و از قزوین به زنجان شده و از آنجا لشکر جمع کرد و ناگاه تاخت به قزوین برد. اسفار از او بگریخت و به ری آمد و از آنجا به قومس رفت که لشکر دئر دنبال می رفتند و از آنجا به راه قهستان به طبس افتاد و در این زمانی بود که ماکان بگریخت و خواست که خود را به قلعه الموت اندازد. مرداویچ را خبر کردند و لشکر خود به چهار جای کمین کرد . اسفار را به طالقان بگرفتند و گردن بزدند و این واقعه در سال سیصد و نوزده بود. " مرداویچ بن زیاد به جای اسفاربن شیرویه حاکم دیلمان گشت و رودبار و طالقان و رستمدار در ضبط آورد . پس مازندران و ملک ری و قزوین و ابهرو زنجان و طارمین مستخلص کرد و باستخلاص دیگر بلاد عراق کوشید. در همدان قتل و عام و نهیب و غارت کردند، چنانکه دو خروار بند ابریشمین از شلوار مقتولان بیرون کردند . پس ماکنا بن کاکی بجنگ او آمد و از او منهزم به خراسان رفت. مرداویچ علی بن بویه را با برادران به کرج (کرهرودارک) فرستاد و خود به استخلاص اصفهان رفت . مرداویچ (316-323) موسس سلسله آل زیار است . وی طبرستان ، جرجان و ری ، اصفهان و همدان را بگرفت و حدود کشور خود را تا مغرب ایران و حوالی حلوان رسانید. مقتدر، خلیفه عباسی ، که از پیشروی او به سوی مغرب در وحشت افتاده بود، پسردایی خود ، هارون بن قریب را با لشکری انبوه به دفع او فرستاد . مرداویچ لشکریان خلیفه را شکست داد، دامنه فتوحات خود را تا حدود عراق عرب رسانید. پس از تسخیر اصفهان ، اهواز و خوزستان را بگرفت . مرداویچ مانند مخدومش اسفار پسر شیرویه اعتقاد درستی به اسلام نداشت ، گویا باطنا زرتشتی بود. او می خواست خلفای عباسی را براندازد . وی سرانجام در زمستان سال 323 در شب جشن سده ، در گرمابه بدست غلامان ترک خود کشته شد. سالها بعد طغرل سلجوقی پس از رسیدن به قدرت در سال 433 هجری ، گرگان و طبرستان را نیز می گشاید و به دوران پادشاهی انوشیروان ، آخرین شاه سلسله زیاری ، پایان بخشید. شاید مهمترین واقعه مهمی در منطقه طالقان در زمان آل بویه اتفاق نیافته باشد و یا دست کم می توان گفت که با مرور بر منابع تاریخی در این مقطع ، کمتر به حوادث تاریخی در این منطقه بر می خوریم. اما دو موضوع در مورد آل بویه در این تحقیق قابل ارزیابی است . اول تاثیرروحیات دیلمی در شکل دولتی که آل بویه پی افکند . دوم تاثیر صاحب بن عباد طالقانی ، وزیر معروف فخر الدوله و موید الدوله دیلمی شکل دولتی را که آل بویه پی افکند نمی توان خودکامگی نظامی توصیف کرد. آل بویه از مردم ناحیه دیلم و بیشتر به سربازانی وابسته بودند که از میان قوم خود گرد آورده بودند. دیلمیان که موطنشان ناحیه کوهستانی شمال قزوین بود ، سنتی دیرینه در کارآیی نظامی داشتند که به دوره های پیش از میلاد مسیح باز می گشت اینان در لشکرکشیهای ساسانیان به گرجستان متحد آنها بودند. همچنین آنها مانند ترکان به عنوان سربازان مزدور در دوره پیش از ظهور آل بویه نقش مهمی ایفا کرده بودند. شیو ه ها جنگی ، راهبرد سپاه و تجهیزات و البسه نظامی آنها همواره یکسان بود ، چون قومی کشتکار بودند ، چارپایان اهلی نیز نگه می داشتند. اما اسب پرورش نمی دادند. از این رو در جنگها پیاده نبرد می کردند. هر نفر در جنگ سپر و سرنیزه و شمشیر بر می داشت و چنانچه منابع اسلامی می گویند چون آنها تنگ هم پیشروی می کردند ، می توانستند با سپرهای بلند خود دیواری نفوذ ناپذیر در برابر دشمن تشکیل دهند. مهارت آنها در پرتاب نیزه های مشتعل که بر آن جامه ژنده آغشته به نفت می بستند ، زبانزد بود منابع اسلامی در سر سختی دیلمان تاکید می ورزند ودلیری آنها ضرب المثل بود. بارها پیش آمد که با آنکه شمار آنها از تعداد نیروی دشمن بمراتب کمتر بود با این همه می توانستند پیروزی را از آن خود کنند. چون آل بویه تنها می توانستند از دیلمان در پیاده نظام استفاده کنند ، از این رو ناگزیر به بهره برداری از ترکان نیز بودند زیرا که سواران تیرانداز تزک از لحاظ رزم آزمایی مکمل لازم پیادگان دیلمی بودند. " صاحب عباد " از خاندان ایرانی که مورخان او را دیلمی و از طالقان دانسته اند ، گره در بین مورخین در مورد موطن او اختلاف نظر است ولی تعداد کثیری از مورخان وی را از اهالی طالقان قزوین یا ری قلمداد نموده اند . وی یکی از شخصیتهای معروف دوره آل بویه است که تاثیر بسزایی نیز در اقدامات آن سلسله بر جای نهاد. در دربار این وزیر ، دست کم بیست و سه شاعر را نام می برند که در اشعار عربی وی را مدح می گفتند. صاحب بن عباد طالقانی با تمام بزرگان عصر مراوده و مذاکره داشت و در منابع متاخر ، تجدید بنای برج و باروی قزوین را به او نسبت می دهند و هم بنای قصری در آن شهر و در محله ای که از آن پس به نام او " صاحب آباد " نام گرفت. وی دارای تالیفات بسیاری است . فخرالدوله به محض درگذشت این وزیر کلیه اموال او را مصادره کرد. نقل از ://www.tehranmiras.ir

هیچ نظری موجود نیست: